« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2012-06-05
شب مردنش، قبل از مردنش، از بیمارستان که آمدیم خانه، بابام، بی صدا رفت مُهری در آورد و پرت کرد روی فرش و ایستاد به نماز خواندن.
این از لحاظ احساسی، سهمگینترین لحظهایست که من تا به حال در عمرم تجربه کردهام.
پ. مرد. و جهان تمام شد و پس از آن به شکل تازهای دوباره پدید آمد. کند و کشدار و طاقتفرسا.
بلند شوید بروید اینجا، کاملش را هم بخوانید.
Labels: کوت |