« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2011-04-07 بنی و دختر وارد اتاقِ بنی میشوند. پردههای تیره جلوی پنجره را گرفتهاند. تلهویزیونِ بنی تصویری از یک خیابان را نشان میدهد. دختر میپرسدِ این چیست؟ بنی میگوید "منظره". منظرهی کجا؟ منظرهی خیابان. همین خیابانی که اگر پردهها نبودند میشد خیلی معمولی از پشت پنجره آن را دید. دوربینِ اتاقِ بنی اما جوری تنظیم شده که بشود پردهها را کشیده نگه داشت و از خلال صفحهی تلهویزیون، منظرهی پشت پنجره را دید. دوربینِ بنی مستقیمن به تلهویزیون وصل است. ویدیوهایی که میگیرد به مثابه یکی از کانالهای معمولی تلهویزیون است. باقی کانالها سایر برنامهها را نشان میدهند. ویدیو جای چشم را گرفته است. علاوه بر چیزهایی که خارج از محدودهی جغرافیاییِ چشمِ ما هستند، اتاقِ خودمان، خودِ خودمان را هم نشانمان میدهد. بعدتر، کمیبدتر، دوربین/ویدیو جای وجدانِ آدم را هم میگیرد. جای حافظهی آدم را هم. جای همهچیز آدم. آقای هانکه هم که کلن کارشان به صلابهکشیدنِ تماشاگر است، مجبورکردنش به اختیار، به قضاوت، به نشستن در جایگاه دانایِ کلای که چارهای ندارد جز درگیر شدن با همهی اخلاقیاتش. آقای هانکه در «ویدیویِ بنی» اینجوری منِ بیننده را با دوربین و ویدیو و خودِ سینما و اصلن رسانه یکی میکند تا نتوانیم منفعل باشیم، شاهدِ خاموش باشیم، تا خواب از چشممان بپرد. گاس که کاری کردیم، برای خودمان. Labels: سینما، کلن |