« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2010-12-12



از رنجی که قاعدتن باید ببریم یا باید می‌بردیم یا هرچی

1
یک درس شش‌واحدی خیلی بااهمیتی داشتیم که دانشگاه‌تهرانی‌ها «طرح» صدایش می‌کردند و ما ملی‌ها «معماری». (ما روزنامه‌نگاران، ما وبلاگ‌نویس‌ها، ما فیلان‌ها،... بعله درست در همین‌جا جا دارد مچِ سرهرمس را از لحاظ پز و شوآف و الخ بگیرید، گفتم خودم آدرس دقیق بدهم یک‌وقت دچار زحمت نشوند رفقا) درستش البته «طرح و معماری» بود. هر روز هفته، کم‌وبیش، نصفه‌روزی را در آتلیه با همین درس مشغول بودیم. جوری اهمیت داشت که از دانشجوی معماری جای این که بپرسند سالِ چندم هستی، می‌پرسیدند معماری‌چند هستی. این‌طور مختصات آدم را تعریف می‌کرد کلن. معماری4 را با آقای سمیعی داشتیم، یک ابهت‌ای داشت برای خودش، با آن جثه‌ی نحیف و دوست‌داشتنی‌اش. سرهرمس هم خوف برش داشته بود، نشسته بود به خیلی‌ سعی‌کردن، که طرح‌ش در پایان ترم، یک چیز جهان‌شمول و دهان‌پرکن‌ای از آب دربیاید. (داخل این پرانتز هم باشد برای آن رفقایی که الان می‌آیند انگشت‌شان را می‌گذارند روی «خیلی‌سعی‌کردن» ما و شیشکی درمی‌کنند و کاغذپوستی بر سرمان می‌پاشند، اشکالی ندارد) دوسه‌هفته‌ی پایانی ترم خودمان را حبس خانه‌گی کرده‌ بودیم و دعوت کلیه‌ی رفقا و کلیه‌ی دعوت‌ رفقا را رد کرده بودیم که «شارِت» داریم و قرار است فیل هوا کنیم و این‌ها. نشد، یعنی از آن وقت‌ها شد که شبِ تحویل پروژه دچار سرگشته‌گی نشانه‌ها شدیم و «شیت‌»‌ها را در اقدامی نمادین پاره کردیم و مایعات مشکوک روی‌شان ریختیم و سر به صحرا گذاشتیم و این‌ها همه در لغت یعنی این‌که ترم بعد هم همان واحد را با همان استاد برداشتیم.

2
یکی از مناسکِ هرشبِ خانه‌ی سرهرمس‌این‌ها، انتخاب کارتونِ سرِ شام است. این‌جوری که جناب جونیور کمدِ آقای ووپیِ کارتون‌های‌شان را باز می‌کنند و از خانواده می‌خواهند کارتونی جهت رویت به وقت شام‌خوردن‌شان، پیشنهاد شود. وقت‌هایی که خیلی حوصله نداریم، پلنگ صورتی انتخاب اول‌مان است، برای خودش ملایم یکی‌یکی اپیزودها می‌آیند و می‌روند و ما نمی‌رویم و نمی‌رمیم و نمی‌گسسیم. امشب اما آهوی دشت بودیم، طبعن‌ترین انتخاب‌مان «کونگ‌فوپاندا» بود. جوری که جونیور اواسط کار رفت و ما نرمیدیم و نگسستیم تا تیتراژ آخر. و حتا برای اِن‌اُمین‌بار آن‌جایی که پاندا آن نان‌برنجیِ آخرین را پس از آن‌همه مشقت از دست استادشیفو درمی‌آورد و بالا می‌آورد ولی عزت نفس نشان می‌دهد و نمی‌خورد، اشکِ شوق در چشم‌های‌مان جمع شد و خیلی بی‌دلیل یاد آن ماجرای آن بنده‌خدا افتادیم که نودونه شب زیر پنجره‌ی آن خانم نشست به انتظار و شب صدم که شب وعده‌ی وصال خانم بود، چهارپایه را زد زیر بغل‌ش و رفت پی کارش.

3
رسیده بودیم به معماری6، طراحی «لندسکیپ» باید می‌کردیم و همه می‌دانستند که «پرزانته‌»کردن اصلن اصل ماجرا بود در آن درس و با آن استاد. یعنی باید می‌نشستی به «شیت»های متعدد «راندو»کردن، ماژیک و آب‌رنگ و گواش و لواش و بپاش و الخ، اغلب هم دورهمی. (اصن یه وضعی) یک هفته اعلام ایزولاسیون کردیم، دوتایی شب‌وروزمان را به هم دوختیم و اندوختیم و البته نسپوختیم و نوشیدیم و خندیدیم و رقصیدیم و خوش گذراندیم. گاهی هم که گذارمان از کنار یکی از شیت‌ها رد می‌شد، یک خطی، تاش‌ای، انگولک‌ای می‌کردیم به آن. شبِ آخر را بیدار ماندیم تا صبح، به خودمان وعده دادیم صبح علی‌الطلوع می‌رویم حلیم می‌رسانیم به شکم. نرساندیم. گول خوردیم. آن‌وقت‌ها وسط تابستان هیچ بنی‌بشری حلیم نمی‌پخت در تهران. نمره‌ای که گرفتیم اما جشن داشت.

4
«پو» خیلی تصادفی وارد مدرسه‌ی کونگ‌فو می‌شود، استاد شی‌فو و پنج شاگرد ممتازش، خون خون‌شان را می‌خورد از این دست تقدیر که پاندای خپل و پرخور و پرحرف، قرار است یک‌شبه بشود «جنگ‌جوی اژدها» و «تای‌لانگ» شرور و افسانه‌ای را شکست دهد. اصرار استاد اعظم، استاد اوگ‌وِی، اما باعث می‌شود که پو بماند و شی‌فو با اکراه او را تحت تعلیم بگیرد. نتیجه افتضاح است البته. پو هیچ‌ استعدادی در هیچ‌یک از تمرینات شی‌فو و شاگردانِ برجسته‌اش ندارد.

5
گاهی هم یک «سو وات» لعنتی پیدا می‌شود که بندهای آتی یک پُست را می‌بلعد، کلن.


پ.ن
راستش انیمیشن کونگ‌فوپاندا که تمام شد، یک شور عجیبی آمد سراغم که بیایم این‌جا بنویسم. بنویسم از این‌که چرا آخرین توصیه‌ای که لاک‌پشتِ دانا و پیر، استاد اوگ‌وی به استاد شی‌فو کرده بود، باورکردنِ پو بود. که کافی‌ست باور کند که پاندای سنگین‌وزن قصه، می‌تواند تای‌لانگ را شکست دهد. که شی‌فو اگر باور کند، می‌تواند جوری پو را آموزش دهد که از پس این کار بربیاید. بعد هی یادم بود که آن وسط‌ها تعریف کنم که شی‌فو فقط وقتی سوراخ‌دعای مربوطه را پیدا کرد که توانست پیش‌فرض‌ها و درس‌های کلاسیک و قبلن‌آزموده‌شده‌اش را کنار بگذارد و برای پو روش تدریس جدیدی ابداع کند. روشی که کاملن منطبق بر خصوصیات و شرایط پاندا بود، بر «کانتکست»ای که پاندا در آن به‌سر می‌برد، بر جهانِ پاندا، کلن. بعد هی با خودم تکرار می‌کردم جدی‌نبودن، جدی‌نگرفتن یک نکته‌ی کلیدی بود در سکانس نهایی مبارزه‌ی پاندا و تای‌لانگ. همین‌جوری تخمی‌تخمی پو شده بود جنگ‌جوی اژدها، همان‌جوری تخمی‌تخمی هم از پس تای‌لانگ برآمده بود، با نیش باز، از روی شکم، به مدد شکم. جوری که به شیوه‌ی خودش به بازی گرفته بود جهان و کونگ‌فو و دشمن‌ش را. گفتم این‌جا بنویسم که یادم بماند. خوب است کلن هی یادم بماند (الان می‌خواهم از آن دست جملات بدیهی بنویسم که بعضی‌ها کفرشان درمی‌آید از خواندن‌شان، گفتم اسپویلینگ‌فیلان داده باشم قبلش) وقتی زیادی اخم می‌کنم وقت انجام‌دادن کاری، وقتی زیادی جدی می‌گیرم یک مساله‌ای را، آدمی را، معمولن با کله می‌خورم زمین. همه‌ی داشته‌های سرهرمس در زنده‌گی از قِبَل آن لحظه‌های سرخوشی‌ای بوده که جهان را بازی گرفته بوده و خودش هم وارد بازی شده بوده و بازی‌بازی کرده بوده. نسخه که نمی‌پیچم این‌جا، دارم خودم را می‌گویم که چه‌طور فرار می‌کنم وقتی کسی می‌خواهد جدیت و جدیت‌های جهان را به بنده گوش‌زد کند. والدبازی دربیاورد، برود چهار پله بالاتر از من بایستد، جوری که لااقل «لیترالی» از من بلندتر شود، بعد برایم خطابه کند. از خوب و بد جهان بگوید و بایدنباید برایم قطار کند. چشم‌اندازم را تنگ و فراخ کند. جهان را از آن‌چه می‌پندارم برایم «جدی»تر کند و «تایم‌اوت» بدهد به بازی.

بعد پرید البته. شور را می‌گویم.



Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024