« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2010-03-05
نشستهاند دور میز به «دیسکاس» کلن. یک جایی اما ماجرا در اوجش رها میشود. جور بدی هم رها میشود. باورهای اولیه که دچار تنش میشوند، سایهی ناهمعقیدهگی که مستولی شد، هوای بالای میز دچار سنگینی نابههنگامی میشود. یک موجی از هراس در دلِ هوا میافتد. هراس از عدم توافقِ همهگانی. هراس از این که کسی هست آن وسط که مثل آنها فکر نمیکند، نگاه نمیکند. بعد همه سرشان را پایین میاندازند و با انگشت روی میز بازی میکنند. بعد سکوت میشود. سکوتِ بدی هم میشود. یکی از آن طرفِ میز از اینهمهرسیدهبودنِ پرتقالها، انارها، نارنجها، از عطرشان تعریف میکند.
|