« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2010-02-23 برای آنها که کلماتشان کرشمه دارد ایستادهاید روی شانههای این همه غول، این همه پارسینویس، از سعدی و نظامی و حافظ تا همین شاملو و گلشیری و قاسمی. ایستادهاید که جملهها میرقصند در متن، ریتم دارند و آهنگ. لباس پوشاندهاید تنِ متن. بزک و دوزک نیست این، آراستنِ بیمنتِ جانِ کلام است. آموختهاید که لُختی و پیژامهگی کلمهها جایش هرجا نیست. نوشتن که شد معشوقتان، برهنهگیاش را در رختخواب میطلبید، نه در ضیافت و باغ، در جمع. تنش را بیواسطه و عرقکرده در آغوش میکشید در خلوت، در سایهروشنهای دونفرهتان. این جوری میشود که کلمهها در بستر اروتیسم این همه رکیک و بیپروا و بیلعاب میشوند. پرده را که کنار میزنید اما پارچهای میکشید روی تن، پیراهن سبکی بر شانهها میکشید، سفید مثلن. خلوت که شد سهچهارنفره، شلواری، شلوارکی و تیشرت سبکی. اما وقتِ بیرون و مهمانی آرایش و پیرایش و زر و زربافت و رنگ و طرح، در میان جمع. برای آنها که کلماتشان تابِ کرشمه ندارد آدمِ خوشاندام، همیشه که در رختخواب و حمام نیست. باید که بپوشد، خوب هم بپوشد. نوشتن، اینجورجاها نوشتن، بردن معشوق است به ضیافت. دلتان اگر خواست ساده باشید، روان باشید اما حواستان به رنگها باشد، به خط و خطوط، به نازکیها و برجستهگیها. تاریکیها و سایهروشنها. تا دیده شوید، دیدهتر شوید. |