« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2009-06-30 راستی یادتان باشد ساعتِ هشت شبی که از صبحش هی خیابانها را پیاده گز کردهاید و پنجشش فقره آبجوی نیملیتری بالا رفتهاید و صندلیهای سینما گرم و نرم و جادار است و اینها، بلند نشوید بروید فیلمِ آخر آقای جیم جارموش (یعنی جاسم جارموش یا جلال جارموش یا چی بالاخره این جیماش؟!) را ببینید که موسیقیِ سکرآور آن، غنای بصری قابها و تصویر، مضمونِ بهشدتِ ذهنگرا و خلسهوارِ فیلم، بدجوری هدایتتان میکند به یک خوابِ گرم و راحت! بعد این جوری است که تلفنتان که آن وسط ناغافل زنگ میخورد در عینِ شرمندهگی، کلی هم ذوق میکنید که شهریار از بُن زنگ زده بهتان! حتا اجازه میدهید کلی به ریشِ چندروزهتان بخندد از این که بلند شدهاید این همه راه آمدهاید این سر دنیا که اینطور فیلمی را ببینید! بس که خواب از سرتان میپرد و میتوانید الباقیِ فیلم را همچین هشیارانه متلذذ بشوید! Labels: سینما، کلن |