« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2008-11-21 خیارِ خیال را که به بند بکشی میشود بندبندِ این بند. خیالِ خیار را که ماست ببندی، ماستی میشود خیارت به بندی که بستی بر ماست. از این خیالهای خیاری تمام شهر میشود یکجور آنفولانزای تخمی، که باید ماست بست به نافِ خیال. بندبند که کنی خیار را میشود همین شعر، بمال بر پوستِ تهماندهی چشمت. بمال و ناله کن، لابد که خیالت برده به خواب، خوابی که خیال این جور تمام شهر را کشیده روی پوست خودش. کافه به تشدیدِ فاء که تویی و منم تمام این شهر لابد که خیارخیار میشود خاشخاش میکند نانهای سنگک از فرط خیال. جدی گفتم! |